آبی خاکی شرح دقایق خاکیانی که واصل آبی آسمانند
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
موضوعات مرتبط: غزل، غزل فارسي، ، برچسبها: [ دو شنبه 3 اسفند 1393برچسب:غزل ؛ رهی معیری؛ ساغر هستی, ] [ 23:33 ] [ غلامرضا بهرام (فرشباف زيرك كار) ]
بنا در خبث ؛و خردمندان گفته اند دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز است . * اذا = هرگاه نا امید شود انسان دراز شود زبان او مانند گربه عاجز که حمله می کند بر سگ * الکاظمین= آنانکه فرو خورندگانند خشم را و بخشندگانند تقصیرات را از مردم موضوعات مرتبط: برگی از گلستان، ، برچسبها: [ یک شنبه 3 اسفند 1393برچسب:گلستان سعدی ؛ دروغ مصلت آمیز, ] [ 1:42 ] [ غلامرضا بهرام (فرشباف زيرك كار) ]
موضوعات مرتبط: غزل، غزل تركي، ، برچسبها: [ دو شنبه 27 بهمن 1393برچسب:غزل هاي تركي؛ شعر واحد ؛ بيلميه جكسن, ] [ 6:30 ] [ غلامرضا بهرام (فرشباف زيرك كار) ]
موضوعات مرتبط: ادبیات داستانی، ، برچسبها: [ شنبه 25 بهمن 1393برچسب:داستان كوتاه ؛لطايف الطوايف ؛ ادبيات داستاني, ] [ 1:8 ] [ غلامرضا بهرام (فرشباف زيرك كار) ]
موضوعات مرتبط: غزل، غزل فارسي، ، برچسبها: [ پنج شنبه 23 بهمن 1393برچسب:غزل ؛صائب؛ ترک رنگ وبو, ] [ 20:8 ] [ غلامرضا بهرام (فرشباف زيرك كار) ]
موضوعات مرتبط: نی نامه، ، برچسبها: [ یک شنبه 19 بهمن 1393برچسب:ني نامه ؛مثنوي؛ مولوي؛ , ] [ 6:44 ] [ غلامرضا بهرام (فرشباف زيرك كار) ]
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده مستانه زدند آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند جنگ هفتاد و ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد حوریان رقص کنان باده شکرانه زدند آتش آن نیست که بر شعله او خندد شمع آتش آن است که بر خرمن پروانه زدند کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نفاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند موضوعات مرتبط: حافظ نامه، ، برچسبها: [ سه شنبه 14 بهمن 1393برچسب:حافظ؛ملائکه؛ بار امانت, ] [ 1:21 ] [ غلامرضا بهرام (فرشباف زيرك كار) ]
ترکون دیلی تک سوگلی ایستکلی دیل اولماز اوزگه دیله قاتسان بو اصیل دل اصیل اولماز اوز شعرینی فارسا عربه قاتماسا شاعر شعری اخیانلار ائشیدنلر کسیل اولماز فاس شاعری چوخ سوزلرینی بیزدن آپارمش صابر کیمی بیر سفره لی شاعر پخیل اولماز ترکون مثلی ؛ فولکلوری دنیادا تک دور خان یورقانی کند ایچره مثل دور میتیل اولماز آذر قشونی قیصر رومی اسیر اتمیش کسری سوزو دور بیر بئله تاریخ نغیل اولماز پیشمیش کیمی شعرینده گرک داد دوزی اولسون کند اهلی بیللر کی دوشابسیز خشیل اولماز سوزلرده جواهر کیمی دور اصلی بدلدن تشخیص وئرن اولسا بو قدر زیر زیبیل اولماز شاعر اولابیلمزسن آنان دوغماسا شاعر مس سن آبالام هر ساری کوینک قیزیل اولماز چوخ قیسابوی اولسان اولاسان جن کیمی شیطان چوخ دا اوزون اولما کی اوزوندا عقیل اولماز مندن ده نه ظالم چیخار اوغلوم نه قصاصچی بیر دفعه بونی قان کی ایپکدن قزیل اولماز آزاد قوی اوغول عشقی طبیعتده بولونسون داغ داشدا دوغولموش دلی جیران حمیل اولماز انسان اودی توتسون بو ذلیل خلقین الیندن اللهی سور کن ؛ بئله انسان ذلیل اولماز چوخدا کی سرابین سویی وار یاغ بالی واردور باش عرشده چاتدرسا سراب اردبیل اولماز ملت غمی اولسا بو چوچوخلار چوپه دونمز اربابلاریمیزداندا قارینلار طبیل اولماز دوز وقته دولار تخته طباق ادویه ایله اوندا کی ننم سانجلانار زنجفیل اولماز بو شهریارین طبعی کیمی ایچملی چشمه کوثر اولابولسه دئمیرم سلسبیل اولماز
موضوعات مرتبط: غزل، غزل تركي، ، برچسبها: [ پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:اصيل ديل؛غزلي از شهريار؛, ] [ 17:41 ] [ غلامرضا بهرام (فرشباف زيرك كار) ]
بشنو این نی چون شکایت می کند از جدائی ها حکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند در نفیرم مرد و زن نالیده اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوش حالان شدم هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من سر من از ناله من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد آتش عشق است کاندر نی فناد جوشش عشق است کاندر می فتاد نی ؛ حریف هر که از یاری برید پرده هایش پرده های ما درید همچو نی زهری و تریاقی که دید همچو نی دمساز ومشتاقی که دید نی حدیث راه پر خون می کند قصه های عشق مجنون می کند محرم این هوش جز بیهوش نیست مر زبان را مشتری جز گوش نیست در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوز ها همراه شد روزها گر رفت گو رو باک نیست تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست هر که جز ماهی ز آبش سیر شد هر که بی روزیست روزش دیر شد در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام
سخني چند در باره اين ابيات
حكايت ني و شكايت از جدائي ها شرح درد هجرانيست كه به جان آدمي ريشه دوانده است مولانا جلال الدين محمد بلخي خود از زبان نيي كه از نيستان وصال بريده شده و در صحراي تنهائي از جدائي نوع بشريت به ناله در آمده است سخن مي گويد و به دنبال كسي مي گردد كه سينه ائي جگر سوخته از هجران داشته باشد تا بااو بتواند درباره درد هجران و شوق اشتياق صحبت كند . از سه بيت اول درمي يابيم كه امر قطعي جدائي را انساني عارف هم چون مولانا درك مي كند و در ناله هاي او گريه هاي تمام انسان ها را مي توان شنيد پس اولين قدم در رسيدن به سرحد وصول آگاهي وشناخت جداافتادگي ما مي باشد . معرفت به جدائي در مراحل ديگر ما را به سوي بي سوها رهنمون خواهد شد. با توجه به اين اصل كه اگر كسي گمشده اي داشته باشد هميشه به دنبال گمشده خويش خواهد گشت انسان آگاه به جدائي در جستجوي اصل خود عمر كوتاه خواهد كرد . مولانا به اين عدم آگاهي انسان اشاره كرده و مي گويد او در هر محفل وجمعيتي كه بوده از جدائي سخن گفته ولي هر كسي مطابق حدس و گمان خويش -نه آگاهي - از سخنان او برداشت كرده واز اسرار و حقايق سخنان او چيزي عايد آن افراد نشده است با آنكه اسرار گفته هاي مولانا به عنوان انسان عارف در ناله هاي او شنيده مي شود و لي چشم و گوش ناآگاهان از ديدن و شنيدن اين اسرار به علت عدم آگاهي عاجز هستند. در ادامه مولانا از عشق سخن به ميان مي آورد و متذكر مي شود اين ناله هاي ني آتش عشقيست كه زبانه كشيده و باد تو خالي نيست . و معتقد است كه اگر كسي اين آتش عشق را نداشته باشد مرده اي بيش نيست . بيت : دلي كه آتش عشقي نسوزدش دل نيست سبوي كوره نرفته هنوز جز گل نيست در باور مولانا عشق باعث تمامي تغييرهاست عشق به وصال عامل ناله نی درونی مولاناست و همانگونه که اشتیاق شراب به کمال باعث جوشش اوست ؛ جوشش درون عارف ؛او را به ناله وا میدارد تا راهی به سوی وصال باز کند. به نظر مولانا صدای نی که همان ناله عارف آگاه و روشن ضمیر از جدائی می باشد می تواند آنهائی را که به درد جدائی دچار شده اند یاری کرده و باعث دریده شدن پرده ها وحجابات مانع وصول گردد . آواز نی یا همان سخنان مولانا (عارف) هم به صورت زهر که درد را بیشتر می نماید وهم به صورت پاد زهریا دارو که تسکین دهنده درد است عمل می کند ؛ یعنی برای آنهائی که درد هجران را نکشیده و شوق اشتیاقی ندارند ارمغانی به جز تلخی و زهر الودی ندارد ولی در عوض به انسان های درد آشنا و عاشق وصول به حقیقت حکم دارو و تریاق را دارد. نی (عارف) در حالی که خود مشتاق رسیدن به کمال و وصال می باشد می تواند دمساز و هم صحبت عاشقان بی قرار وصال باشد و آنها را به وادی وصال راهنمائی نماید . راه عشق راهی پر مخاطره است ؛ راهیست که عاشق در آن بایستی از خویشتن خویش همچون مجنونی گذشته و به سر منزل مقصود برسد و این موضوع در ناله نی درونی عارف دیده می شود و این مطلب جز برای کسی که در راه عشق ازخود گذشته معلوم نمی شود. مولوی در پایان این بخش از مثنوی از گذشت عمر در غم جدائی وناله و سوز وگداز عاشق سخن به میان می آورد و یاد آور می شود نباید پروائی از گذشت عمر داشت و باید برای ماندگاری عشق به وصال نگران بود مولانا عشق را به آب که هستی بخش زندگیست و عاشق را به ماهی تشبیه می کند و همانگونه که ماهی هیچ وقت از آب سیر نمی شود عاشق نیز از عشق روی گردان نمی گردد و این را موهبت و روزی الهی می داند و معتقد است ؛ آن کسی که عاشق نیست بی روزیست و عمر او رو به زوال می گراید و عاشق و عشق بی زوالند. در بیت پایانی این بخش مولانا به این دلیل که انسانهای معمولی پخته نشده در کوره عشق؛ واقف حال و روزگار عاشق نمی شوند سخن خود را خاتمه می دهد.
موضوعات مرتبط: نی نامه، ، برچسبها: [ شنبه 27 دی 1393برچسب:مثنوی؛ نی ؛ جدائی؛اصل خویش؛, ] [ 6:39 ] [ غلامرضا بهرام (فرشباف زيرك كار) ]
مثنوی معنوی مولانا جلال الدین بلخی شرح درد جدائی ودور افتادگی روح بشریت از اصل خویش است. درد آوارگی در برهوت لم یزرع دنیا و جدائی از بهشت سبز معنویت حکایت مثنوی نی ناله جدا افتاده از نیستان وصال و بیان طریقت علاج آن است که به کدام حیلت می توان از کمند هجران رها شد و به مرتبه وصول و یقین رسید. در مقدمه دفتر اول مولانا در توصیف مصحف مثنوی آورده: ((این کتاب مثنویست ؛و آن اصول اصول اصول دین است و در باره کشف رازهای وصول به حق وحقیقت و رسیدن به یقین است)) آشکارا باید اذعان کرد مثنوی کتابتیست برای خداشناسی و راهی برای پشت سر گذاشتن کویر آوارگی و رسیدن به ساحل دریای وصول ومعرفت مثنوی چراغیست که می توان با آن ظلمت شب تاریک تنهائی خویش را شکست و خود را به صبح صادق وصول رساند. به آن امیدم که در محضر مولانا درد را شناخته و راه علاج علت را بدانیم و روی به بی سو کنیم . در بخش نی نامه این مجموعه به بررسی مطالب مشروحه در مثنوی خواهیم پرداخت.
برچسبها: [ شنبه 27 دی 1393برچسب:مثنوی ؛ مولانا؛ جدائی ؛وصول, ] [ 5:54 ] [ غلامرضا بهرام (فرشباف زيرك كار) ]
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |